به مادرم گفتم دیگر تمام شد.
با خودم می گویم: برو دیوانه. کاغذ و مداد را دور بینداز،بینداز دور.پرت گویی بس است.
خفه بشو، پاره بکن، مبادا این مزخرفات به دست کسی بیفتد،چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟
اما من از کسی رو دربایستی ندارم،به چیزی اهمیتی نمیگذارم، به دنیا و مافیهایش می خندم.
هر چه قضاوت آنها درباره ی من سخت بوده باشد، نمی دانند که من بیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام.
زنده به گور-هدایت